گرد آمدن. فراهم آمدن. اجتماع کردن. جمع شدن:... و ابوسلمه الخلال که او را وزیر آل محمد خواندندی از کوفه بیرون آمد و به هم مجتمع شدند و دعوت بنی عباس آشکارا کردند. (مجمل التواریخ والقصص ص 318). ندانسته که چون نوائب ایام و حوادث روزگار مجتمع شود و مشکلات و معضلات بهم بر آیند گوهر آن را بر محک عقل باید زد. (سندبادنامه ص 99). و چند روز بر این صفت بگذاشتند تا رمۀ کفار به تمامی مجتمع شد و معظم حشم کافر بدو پیوست. (ترجمه تاریخ یمینی چ شعار ص 333)
گرد آمدن. فراهم آمدن. اجتماع کردن. جمع شدن:... و ابوسلمه الخلال که او را وزیر آل محمد خواندندی از کوفه بیرون آمد و به هم مجتمع شدند و دعوت بنی عباس آشکارا کردند. (مجمل التواریخ والقصص ص 318). ندانسته که چون نوائب ایام و حوادث روزگار مجتمع شود و مشکلات و معضلات بهم بر آیند گوهر آن را بر محک عقل باید زد. (سندبادنامه ص 99). و چند روز بر این صفت بگذاشتند تا رمۀ کفار به تمامی مجتمع شد و معظم حشم کافر بدو پیوست. (ترجمه تاریخ یمینی چ شعار ص 333)
تنها شدن. یگانه و منفرد شدن. جدا شدن از کسی یا چیزی. منقطع و دور شدن: وین جان کجا شود چو مجرد شد وین جا گذاشت این تن رسوا را. ناصرخسرو. دانی که جز اینجای هست جایش روحی که مجرد شده ست از اندام. ناصرخسرو. آنگه که مجرد شوی نیاید از تو نه تولا و نه تبرا. ناصرخسرو. عادت خورشید گیر فرد و مجرد شدن چند بکردار ماه خیل وحشم داشتن. خاقانی. گر چه پذیرندۀهر حد شدی از همه چون هیچ مجرد شدی. نظامی. گر چه مجرد شوی از هر کسی بر سر آن نیز نمانی بسی. نظامی. چون الف گر تو مجرد می شوی اندرین ره مرد مفرد می شوی. مولوی. ، برکشیده شدن از نیام. بیرون آمدن شمشیر از غلاف. برهنه شدن شمشیر: چو تیغ شاه مجرد شود به گاه وغا ز وهم هیبت او در وغا بلرزد سر. مسعودسعد
تنها شدن. یگانه و منفرد شدن. جدا شدن از کسی یا چیزی. منقطع و دور شدن: وین جان کجا شود چو مجرد شد وین جا گذاشت این تن رسوا را. ناصرخسرو. دانی که جز اینجای هست جایش روحی که مجرد شده ست از اندام. ناصرخسرو. آنگه که مجرد شوی نیاید از تو نه تولا و نه تبرا. ناصرخسرو. عادت خورشید گیر فرد و مجرد شدن چند بکردار ماه خیل وحشم داشتن. خاقانی. گر چه پذیرندۀهر حد شدی از همه چون هیچ مجرد شدی. نظامی. گر چه مجرد شوی از هر کسی بر سر آن نیز نمانی بسی. نظامی. چون الف گر تو مجرد می شوی اندرین ره مرد مفرد می شوی. مولوی. ، برکشیده شدن از نیام. بیرون آمدن شمشیر از غلاف. برهنه شدن شمشیر: چو تیغ شاه مجرد شود به گاه وغا ز وهم هیبت او در وغا بلرزد سر. مسعودسعد
دچار آبله شدن. آبله نشان شدن: نه مه غذای فرزند از خون حیض باشد پس آبله در آرد صورت شود مجدر. خاقانی. ، نقش و شکل آبله پیدا کردن. به شکل چهرۀ آبله رویان در آمدن: خاک بارگاه بر تقبیل شفاه مجدر شد. (جهانگشای جوینی ج 2 ص 54)
دچار آبله شدن. آبله نشان شدن: نه مه غذای فرزند از خون حیض باشد پس آبله در آرد صورت شود مجدر. خاقانی. ، نقش و شکل آبله پیدا کردن. به شکل چهرۀ آبله رویان در آمدن: خاک بارگاه بر تقبیل شفاه مجدر شد. (جهانگشای جوینی ج 2 ص 54)
تاشت گشتن تاشتیدن سپرده شدن قطعی شدن ثابت شدن، مقرر شدن مختص گشتن: الب ارسلان. . به ری بر تخت مملکت بنشست وسلیمان برادر را بر کنار گرفته و پادشاهی عراق و خراسان برو مسلم شد
تاشت گشتن تاشتیدن سپرده شدن قطعی شدن ثابت شدن، مقرر شدن مختص گشتن: الب ارسلان. . به ری بر تخت مملکت بنشست وسلیمان برادر را بر کنار گرفته و پادشاهی عراق و خراسان برو مسلم شد
آبله گرفتن، آبله وار شدن دچار آبله شدن: نه مه غذای فرزند از خون حیض باشد پس آبله ش بر آید صورت شود مجدر. (خاقانی)، بشکل آبله در آمدن: خاک بارگاه بر تقبیل شفاه مجدر شد
آبله گرفتن، آبله وار شدن دچار آبله شدن: نه مه غذای فرزند از خون حیض باشد پس آبله ش بر آید صورت شود مجدر. (خاقانی)، بشکل آبله در آمدن: خاک بارگاه بر تقبیل شفاه مجدر شد