جدول جو
جدول جو

معنی مجسم شدن - جستجوی لغت در جدول جو

مجسم شدن(شِوَ دَ)
جسمیت یافتن. به صورت جسم درآمدن، آشکار شدن. نمایان شدن. پدیدار شدن
لغت نامه دهخدا
مجسم شدن
تن یافتن، نگاشته شدن، آشکار شدن بصورت جسم در آمدن، مصور شدن، آشکار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
مجسم شدن
به تصویر آمدن (درذهن) ، حاضر شدن (درنظروخیال) ، مصور شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(نَ / نِ، نِ / نَ دَ)
پاسخ داده شدن. پاسخ شنیدن و قبول کردن، در تنازعی لفظی، بی دلیل ماندن در برابر خصم. بی پاسخ ماندن. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). در مناظره مغلوب شدن
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ)
جسمیت یافته. به صورت جسم درآمده:
مستنصر باﷲ که از فضل خدای است
موجود و مجسم شده در عالم فانیش.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(شَ شُ دَ)
گرد آمدن. فراهم آمدن. اجتماع کردن. جمع شدن:... و ابوسلمه الخلال که او را وزیر آل محمد خواندندی از کوفه بیرون آمد و به هم مجتمع شدند و دعوت بنی عباس آشکارا کردند. (مجمل التواریخ والقصص ص 318). ندانسته که چون نوائب ایام و حوادث روزگار مجتمع شود و مشکلات و معضلات بهم بر آیند گوهر آن را بر محک عقل باید زد. (سندبادنامه ص 99). و چند روز بر این صفت بگذاشتند تا رمۀ کفار به تمامی مجتمع شد و معظم حشم کافر بدو پیوست. (ترجمه تاریخ یمینی چ شعار ص 333)
لغت نامه دهخدا
(شِ دَ)
جسمیت دادن. به صورت جسم درآوردن، مصور کردن. صورت دادن در ذهن به امری خیالی یا غایب و دور
لغت نامه دهخدا
(شَ گُ تَ)
تنها شدن. یگانه و منفرد شدن. جدا شدن از کسی یا چیزی. منقطع و دور شدن:
وین جان کجا شود چو مجرد شد
وین جا گذاشت این تن رسوا را.
ناصرخسرو.
دانی که جز اینجای هست جایش
روحی که مجرد شده ست از اندام.
ناصرخسرو.
آنگه که مجرد شوی نیاید
از تو نه تولا و نه تبرا.
ناصرخسرو.
عادت خورشید گیر فرد و مجرد شدن
چند بکردار ماه خیل وحشم داشتن.
خاقانی.
گر چه پذیرندۀهر حد شدی
از همه چون هیچ مجرد شدی.
نظامی.
گر چه مجرد شوی از هر کسی
بر سر آن نیز نمانی بسی.
نظامی.
چون الف گر تو مجرد می شوی
اندرین ره مرد مفرد می شوی.
مولوی.
، برکشیده شدن از نیام. بیرون آمدن شمشیر از غلاف. برهنه شدن شمشیر:
چو تیغ شاه مجرد شود به گاه وغا
ز وهم هیبت او در وغا بلرزد سر.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
(شَ کَ دَ)
دچار آبله شدن. آبله نشان شدن:
نه مه غذای فرزند از خون حیض باشد
پس آبله در آرد صورت شود مجدر.
خاقانی.
، نقش و شکل آبله پیدا کردن. به شکل چهرۀ آبله رویان در آمدن: خاک بارگاه بر تقبیل شفاه مجدر شد. (جهانگشای جوینی ج 2 ص 54)
لغت نامه دهخدا
نشاندار شدن، نگارین شدن نشان کرده شدن، منقش و مخطط شدن (جامه لباس فرش) : ... و داند که هر که او را کسوت عدم بطراز و جود معلم شد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میسر شدن
تصویر میسر شدن
دست دادن، فراهم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منظم شدن
تصویر منظم شدن
ویناریستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منقسم شدن
تصویر منقسم شدن
تقسیم شدن بخش بخش شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موسوم شدن
تصویر موسوم شدن
نشان کرده شدن، داغ نهاده شدن: (طریق خلاص و مناص از خصمان بی محابا ما را همین است که بداغ بندگی تو موسوم شویم) (مرزبان نامه . . 1317 ص 173)، شناخته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملزم شدن
تصویر ملزم شدن
واجب شدن امری بر کسی، متهم شدن، مغلوب شدن (در مباحثه و مناظره)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقدم شدن
تصویر مقدم شدن
پیش افتادن پیش افتادن جلو افتادن، پیشوا شدن
فرهنگ لغت هوشیار
گزیریدن بر آن شدن تصمیمگرفتن عزم جزم کردن: مصمم شدم که این کاررا بپایان رسانم
فرهنگ لغت هوشیار
تاشت گشتن تاشتیدن سپرده شدن قطعی شدن ثابت شدن، مقرر شدن مختص گشتن: الب ارسلان. . به ری بر تخت مملکت بنشست وسلیمان برادر را بر کنار گرفته و پادشاهی عراق و خراسان برو مسلم شد
فرهنگ لغت هوشیار
زمود پذیرفتن زمود گرفتن نقش پذیر شدن نقش گرفتن: ... تا طرق و انواع شعر در طبع او مرتسم شود و عیب و هنر شعر بر صحیفه خرد او منقش گردد
فرهنگ لغت هوشیار
گریفتن تنوییدن استوار شدن پا برجا گشتن: شده محکم بشمشیر تو بنیاد مسلمانی که شمشیر تو در ملت پناه هر مسلمان شد، (معزی)
فرهنگ لغت هوشیار
آبله گرفتن، آبله وار شدن دچار آبله شدن: نه مه غذای فرزند از خون حیض باشد پس آبله ش بر آید صورت شود مجدر. (خاقانی)، بشکل آبله در آمدن: خاک بارگاه بر تقبیل شفاه مجدر شد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجرد شدن
تصویر مجرد شدن
تنها شدن، یگانه و منفرد شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجسم کردن
تصویر مجسم کردن
بصورت جسم در آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجاب شدن
تصویر مجاب شدن
پاسخ شنیدن و قبول کردن
فرهنگ لغت هوشیار
گرد آمدن فراهم آمدن گرد آمدن فراهم آمدن جمع شدن: ... و بهم مجتمع شدند و دعوت بنی عباس آشکارا کردند
فرهنگ لغت هوشیار
چفته مند شدن مورد تهمت قرار گرفتن گناهکار شناخته شدن: در بخارا بنده صدر جهان متهم شد گشت از صدرش نهان. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملزم شدن
تصویر ملزم شدن
((~. شُ دَ))
مجبور شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسلم شدن
تصویر مسلم شدن
((مُ سَ لَّ شُ دَ))
قطعی شدن، ثابت شدن، مقرر شدن، مختص
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصمم شدن
تصویر مصمم شدن
((~. شُ دَ))
عزم جزم کردن، تصمیم گرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از میسر شدن
تصویر میسر شدن
فراهم شدن
فرهنگ واژه فارسی سره
بی حرکت ماندن، بی حرکت شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پابرجا شدن، استوار شدن، پابرجا گشتن، چسبیدن، ثابت شدن، شدید شدن، شدت یافتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تجهیزشدن، آماده شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
درنظر آوردن، تجسم بخشیدن، درذهن مصور کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کارکشته شدن، آزموده شدن، کارآزموده شدن، باتجربه شدن، تجربه دار شدن، ماهر شدن، کارآمدگشتن، متبحر شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد